وبلاگ

توضیح وبلاگ من

موضوع: "به قلم نویسنده"

عشق بازی با مداد

نوک مدادم که ته میکشد نگران می شوم ! 

یعنی حالا باید بروم بازار و اولین نوک مدادی که میبینم بخرم و برگردم و با همان بنویسم از کالای ایرانی و از اقتصاد و از کارگرها و از… 

و چشم هایم را ببندم؛ نبینم دارم با خودم چه میکنم؟ 

ذهنم نتیجه ای واضح را مرور میکند که: خب نخری میخواهی با چه بنویسی؟ تو که با خودکار میل نوشتنت نمی آید؛ همین مداد نوکی ات است و میل نوشتن. میخواهی دیگر ننویسی؟

وقتی وجب به وجب بازار را گشته ای، نوک مداد ایرانی پیدا نکرده ای؛ سفارش اینترنتی داده ای ، نرسیده است ؛ چاره ای جز نوشتن با نوک مداد خارجی نیست . 

حالم از این نتیجه گیری به هم میخورد.

واقعا چاره ای نیست؟ یعنی باید بشوم از آن جماعتی که زبان و دستشان یکی نیست؟ وبلاگ راه بیندازم و از رنج کارگر بنویسم و بعد خودم…

نمیتوانم …

 یک ماه بی ذوق با خودکار خواهم نوشت …

یک ماه رنج تحمل نوشته های خودکاری را به دفترم تحمیل میکنم.

 دیگر امیدی به یافتن مطلوب ندارم اما بی آنکه بخواهم ، مسیرم به کوچه ای می افتد؛ وارد کتابفروشی کوچکی میشوم. دست میکنم در کیفم تا پول خودکارهای کیانی که خریده ام را بپردازم و بروم. ولی ناگهان زبانم میچرخد ،میپرسم:” نوک مداد تحریران دارین ؟ “

گوش هایم را تیز میکنم تا جواب منفی فروشنده را زود بشنوم و بروم؛ اما ضربه ی ظریفی که روی شیشه ی ویترین مینشیند ، کمی بهت زده میکند. به بینایی ام شک میکنم . لبانم را که حسابی کش آمده اند ، جمع میکنم و میگویم:"چهارتا دیگه هم بهم بدین.”

نمیدانم چرا حس میکنم هرچه نوک مداد دارد باید بخرم! 

در کوچه می ایستم و کمی در کتابفروشی را نگاه میکنم مثل کسی که گم شده ای پیدا کرده باشد.

باید اینجا را به حافظه ام بسپارم.

این کتابفروشی ، وسط این کوچه ی تنگ، از آسمان انگار افتاده تا من دوباره با مدادم عشق بازی کنم…  

تا حرف و عملم دوتا نشود…

حرکتی برای ایستادن

کتاب ها را ورقی زد . بی فایده بود ؛ باید دل میکند. با دست های خالی که نمی شود کارهای بزرگ کرد! همه ی کتاب ها را به سرعت جمع کرد و عبایش را به شانه گذاشت. راهی بازار شد.

باید کتاب هایش را می فروخت. فقط او نبود ؛ بقیه ی طلاب و روحانیون هم مثل او پیشقدم شده بودند که حتی اگر شده به قیمت گذشتن از کتاب هایشان، نگذارند اقتصاد ضعیف مملکت وابسته به خارج باشد .

کتاب ها را نقد کرد و به بانک ملی تحویل داد و سهام گرفت تا دولت جهت رفع نیازهایش مجبور نشود از روسیه و انگلستان وام بگیرد.

خوب درک کرده بود که وام از بیگانه فقط پایه های نفوذ را محکمتر میکند نه پایه های اقتصاد کشور را. کشور باید روی پای خودش می ایستاد تا ایستادگی یاد میگرفت. تشکیل بانک ملی و راه افتادن این حرکت ، پیشنهاد علما ی ایران بود در مقابل پیشنهادی که در مجلس برسر زبان ها انداخته بودند که : 

ضعف اقتصادی دولت ایجاب میکند از روس و انگلیس وام بگیریم و هرچه شرط گذاشتند ما چشم بگوییم وگرنه چنین میشود و چنان میشود…!

علما نگذاشتند و حتی از کتاب هایشان گذشتندتا مردم یادبگیرند هرگز هیچ بیگانه ای به سود آنها کاری نمیکند مگر آنکه سهم سود خودش بیشتر باشد . بیشتر اوقات هم سودی که میدهد ظاهری ست و باطنش جز ضرر چیزی نیست .

 

پ.ن: این اتفاق مربوط به ابتدای استقرار مشروطیت بود . اما جامعه ی کنونی ما هنوز هم به حرکت هایی از این دست نیاز دارد.نیاز هست مسئولان کشور در حمایت از اقتصاد مقاومتی و کالای ایرانی پیشقدم باشند تا مردم به این کار تشویق شوند.

امام خامنه ای در خطبه ی نماز عید فطر امسال به تعدادی از حرکت هایی که جامعه نیاز دارد اشاره کردند و مواردی را که همه ما باید در این برهه ی حساس از آنها بگذریم برشمردند

 فرمودند: امروز توطئه دشمن فشار اقتصادی به ملت ایران است… توده مردم باید مسئله اسراف را مورد توجه قرار دهند … صاحبان نقدینگی آن را به سمت تولید هدایت کنند … کسانی که تجارت با بیرون مرز دارند جنسی را که در داخل تولید میشود وارد نکنند. کسانی که عادت کرده اند به سفرهای تفریحی خارجی بروند این عادت را ترک کنند. 

حاصل رنج دست هایت

نمی دانم وقتی داری به حاصلِ رنجِ دست هایت ، مارک خارجی میزنی و آن را روانه ی بازار میکنی ،

در دل خوشحالی از فروش قطعی محصولت ،

یا ناراحت هستی از اینکه مجبوری کیفیت کارت را به نام دیگری بزنی ؛

که شاید به قدر تو برای تهیه ی محصولش به زحمت نیفتاده است .

نه برای شروع تولید، با هزار جور مشکل مالی و تحریم و… دست و پنجه نرم کرده و نه برای فروش با سدی به نام فرهنگ متقاضی مواجه شده است.

آری بازار محل عرضه و تقاضاست و تو خود را ناچار میبینی ، چیزی عرضه کنی که تقاضا میکنند. درواقع این فرهنگ غلط تقاضا کننده هاست که به محصول تو برچسب خارجی می چسباند.

نیمی از مشکلات اقتصاد ما وقتی حل میشود که این فرهنگ غلط را اصلاح کنیم .

یعنی تولید کننده شجاعت پیدا کند با زدن نام خود ، کیفیت تولیداتش را با محصول خارجی به رقابت بگذارد ؛ و از این طریق به تقاضای مردم جهت بدهد.

تقاضا کننده هم لازم است، توان فکر و بازوی هم وطنش را باور کند و با خرید تولیدات آنها برای نسل های آتی سرمایه بگذارد.

که  متاسفانه نه تو را باور میکنندو نه برای فرزندان خود سرمایه گذاری میکنند.

تازه برعکس هرچه دارند در جیب شرکتی خارجی میریزند که در این آشفته بازار فقط در پی کسب سود خود است و اصلا به سود و زیان مشتری نمی اندیشد.

اصلاح این فرهنگ غلط به فرموده ی امام خامنه ای نوعی جهاد اقتصادی است.

جهادی دو سویه که تنها به یک هدف منتهی میشود و آن تعالی اقتصادی وطنمان است.

و انصافا چقدر مجاهدان این عرصه ی مجاهدطلب کم اند.

مارک خارجی چسباندن به تولیدات داخلی درد بزرگی ست ، که علت آن همین فرهنگ غلط تقاضاکننده هاست.

دردی که شانه های تو تحمل میکنند و در مدت کمی یا تو را پیر میکند یا زمین گیر… .

 

 

پ.ن : رهبر انقلاب امام خامنه ای در سال 91 در حرم مطهر امام رضا علیه السلام با اشاره به اینکه برخی از تولیدات داخلی به خاطر فرهنگ غلط با مارک خارجی به فروش میرسدتاکید کردند که مردم یا همت و اراده ی خود این فرهنگ غلط باید اصلاح کنند که این خود نوعی جهاد اقتصادی است.

به قدر یک جوراب

خرید هایم را یکی یکی روی زمین میچیدم و با وسواس خاصی جنس آنها را وارسی میکردم .

وقتی آزمایش کیفیت با موفقیت انجام شد ، شروع کردم به خواندن برگه های کوچکی که از آنها آویزان بود .

همه را موقع خرید چک کرده بودم، ولی باز خیالم راحت نبود؛ یکی یکی با صدای بلند میخواندم :made in iran

و به خودم آفرین میگفتم .

ولی جوراب های کوچک پسرم لبخندم را محو کرد:made in china

نمی دانم این کوچولوهای رنگ رنگی چطور از فیلتر چشمانم گذشته اند

و خود را لای خریدهایم جاکرده اند ؛ طوری که چشمم به اصالتشان نخورده بود.

ناراحت شدم .

آیت الله مرعشی(ره) آنچنان دغدغه ی حمایت از کالای ایرانی داشتند، که نگذاشتند خیاط ،دکمه ی خارجی به لباسشان وصل کند ؛قیطانی را جایگزین دکمه کردند.

ولی من یک جفت جوراب برای پاهای کوچک پسرکم خریده بودم بی آنکه حواسم باشد دارم چرخ اقتصادی را کند میکنم که در آینده پسرم برای ادامه زندگی اش به چرخش سریع آن نیاز خواهد داشت.

پسرکم به اقتصادی پویا و مستقل بیشتر این جوراب های رنگ رنگی احتیاج دارد.

امروز به قدر یک جوراب پولم را هدر دادم!

پدر گفت و چایی سرد شد!

نگاهم به دست های پدر می افتد ؛ آنقدر پینه بسته اند که گرمی لیوان چای را متوجه نمیشود .

مادر قندان را به پدر نزدیکتر میکند. میپرسد: امروز هم که چهره ات درهم است چه شده؟

پدر لبش سوخت استکان را گذاشت که کمی سرد شود . در جواب نگاه منتظر مادر از کارگاه گفت

از کالای مرغوبی که دست های پینه بسته اش تولید میکرد ولی بی مشتری بود

از کالای خارجی نالید که کیفیت نداشت اما تا دلت بخواهد مشتری داشت.

پدر از رانت بازی ها و ویژه خوارها گفت

پدر از اقتصادی گفت که با دست های امثال او میتواند بدون وابستگی به دنیا بچرخد و زندگی ها بچرخاند ولی

وقتی کالایش در کارگاه خاک میخورد و حمایت نمیشود این اقتصاد فقط چرخ زندگی ها را متوقف میکند.

پدر میگفت و خستگی اش را با مادر شریک می شد.

راستش پدر آنقدر گفت و گفت که چایی سرد شد و از دهان افتاد.