وبلاگ

توضیح وبلاگ من

کلید واژه: "اقتصاد"

حرکتی برای ایستادن

کتاب ها را ورقی زد . بی فایده بود ؛ باید دل میکند. با دست های خالی که نمی شود کارهای بزرگ کرد! همه ی کتاب ها را به سرعت جمع کرد و عبایش را به شانه گذاشت. راهی بازار شد. باید کتاب هایش را می فروخت. فقط او نبود ؛ بقیه ی طلاب و روحانیون هم مثل او پیشقدم… بیشتر »

به قدر یک جوراب

خرید هایم را یکی یکی روی زمین میچیدم و با وسواس خاصی جنس آنها را وارسی میکردم . وقتی آزمایش کیفیت با موفقیت انجام شد ، شروع کردم به خواندن برگه های کوچکی که از آنها آویزان بود . همه را موقع خرید چک کرده بودم، ولی باز خیالم راحت نبود؛ یکی یکی با صدای… بیشتر »

پدر گفت و چایی سرد شد!

نگاهم به دست های پدر می افتد ؛ آنقدر پینه بسته اند که گرمی لیوان چای را متوجه نمیشود . مادر قندان را به پدر نزدیکتر میکند. میپرسد: امروز هم که چهره ات درهم است چه شده؟ پدر لبش سوخت استکان را گذاشت که کمی سرد شود . در جواب نگاه منتظر مادر از کارگاه گفت… بیشتر »