وبلاگ

توضیح وبلاگ من

کلید واژه: "کالای ایرانی"

پدر گفت و چایی سرد شد!

نگاهم به دست های پدر می افتد ؛ آنقدر پینه بسته اند که گرمی لیوان چای را متوجه نمیشود . مادر قندان را به پدر نزدیکتر میکند. میپرسد: امروز هم که چهره ات درهم است چه شده؟ پدر لبش سوخت استکان را گذاشت که کمی سرد شود . در جواب نگاه منتظر مادر از کارگاه گفت… بیشتر »

دم خروس!

روسری را گذاشت روی پیشخوان. کمی زیر و رویش کردم که نگاهم به پاکت روسری افتاد. دوباره گذاشتمش همان جا: این که مارکه، یه جنس ایرانی بدین. فهمیده بود که رنگش را پسندیده ام. -خواهر من! اینا همه به اسم مارک میان تو بازار، اما این روسری دوخت تولیدی های… بیشتر »