وبلاگ

توضیح وبلاگ من

موضوع: "داستانک"

پدر گفت و چایی سرد شد!

نگاهم به دست های پدر می افتد ؛ آنقدر پینه بسته اند که گرمی لیوان چای را متوجه نمیشود .

مادر قندان را به پدر نزدیکتر میکند. میپرسد: امروز هم که چهره ات درهم است چه شده؟

پدر لبش سوخت استکان را گذاشت که کمی سرد شود . در جواب نگاه منتظر مادر از کارگاه گفت

از کالای مرغوبی که دست های پینه بسته اش تولید میکرد ولی بی مشتری بود

از کالای خارجی نالید که کیفیت نداشت اما تا دلت بخواهد مشتری داشت.

پدر از رانت بازی ها و ویژه خوارها گفت

پدر از اقتصادی گفت که با دست های امثال او میتواند بدون وابستگی به دنیا بچرخد و زندگی ها بچرخاند ولی

وقتی کالایش در کارگاه خاک میخورد و حمایت نمیشود این اقتصاد فقط چرخ زندگی ها را متوقف میکند.

پدر میگفت و خستگی اش را با مادر شریک می شد.

راستش پدر آنقدر گفت و گفت که چایی سرد شد و از دهان افتاد.

 

 

دم خروس!

روسری را گذاشت روی پیشخوان.

کمی زیر و رویش کردم که نگاهم به پاکت روسری افتاد.

دوباره گذاشتمش همان جا: این که مارکه، یه جنس ایرانی بدین.

فهمیده بود که رنگش را پسندیده ام.

-خواهر من! اینا همه به اسم مارک میان تو بازار، اما این روسری دوخت تولیدی های تهرانه، مطمئن باشید.

خانه که رسیدم نمی دانستم باید از این که فروشنده دستم را خوانده بود ، خنده ام بگیرد

یا از این که سرم را کلاه گذاشته عصبانی باشم؛

     یک گوشه روسری نوشته بود:Made in china

پ.ن : این مطلب به قلم نویسنده وبلاگ نیست!

 
مداحی های محرم