نگاهم به دست های پدر می افتد ؛ آنقدر پینه بسته اند که گرمی لیوان چای را متوجه نمیشود .
مادر قندان را به پدر نزدیکتر میکند. میپرسد: امروز هم که چهره ات درهم است چه شده؟
پدر لبش سوخت استکان را گذاشت که کمی سرد شود . در جواب نگاه منتظر مادر از کارگاه گفت
از کالای مرغوبی که دست های پینه بسته اش تولید میکرد ولی بی مشتری بود
از کالای خارجی نالید که کیفیت نداشت اما تا دلت بخواهد مشتری داشت.
پدر از رانت بازی ها و ویژه خوارها گفت
پدر از اقتصادی گفت که با دست های امثال او میتواند بدون وابستگی به دنیا بچرخد و زندگی ها بچرخاند ولی
وقتی کالایش در کارگاه خاک میخورد و حمایت نمیشود این اقتصاد فقط چرخ زندگی ها را متوقف میکند.
پدر میگفت و خستگی اش را با مادر شریک می شد.
راستش پدر آنقدر گفت و گفت که چایی سرد شد و از دهان افتاد.
سلام
متن خوبی بود
به وبلاگ ما هم سر بزنید
http://kosar-esfahan.kowsarblog.ir/
باید بوسه بر دستان پینه بسته شان زد و امیدوارم روزی برسد که چرخه اقتصاد ما با چنین دستانی بچرخد …
http://gaemaltaha.kowsarbloge.ir
سلام خواهر جون
خیلی خوب می نویسید.
منم یه چیزایی تو وبلاگم مینویسم به اسم داستانک. حالا واقعا خودمم نمیدونم چی هستن. بگذریم. خوشحال میشم به وبلاگم سر بزنید و درباره نوشته هام نظر بدین. اینم آدرسش:
http://mehrofehr.kowsarblog.ir/
با سلام و احترام
مطلب شما در قسمت مطالب منتخب درج گردید.
موفق باشید
انشااله زندگی تولید کنندگان گرم گردد با حمایت های ایرانی
سلام عزیزم
عالیه
منتظر خوندن بقیه داستان شما هستم.
به امید ایرانی آباد و آزاد
با وجود طلاب جهادگر
قلم عالم ارزشمندترین وسیله در انتقال فرهنگ دینی هست.
موفق باشی
فرم در حال بارگذاری ...